امشب در حالی که حالت تخم مرغ شکسته رو حفظ کرده بودم، سفارش گوشوارهی دلخواهم رو به یک پیج بدلیجات فروشی دادم.. یادش بخیر، اون چهارسالی که شاگرد معلم جان بودم، دوبار ازش گوشواره هدیه گرفتم.. یک بار به مناسبت عید نوروز، یک بار به مناسبت زبر و زرنگ بودنم تو کلاسش.
چه خوشبخت بودم من، که کنارش ترکیبی از شاگردی و رفاقت رو تجربه کردم. دوستش داشتم و دارم💓
چقدددر از من غرور و بدخلقی و تنبلی و ساده لوحی و غم و تلاش و دوست داشتن و استعداد، دیده.. چقدر واقعی دوستم داشت منو..خودِ خودم رو، با همه بدیها و خوبیها.